کورهها سرد شدن...سبزهها زرد شدن...خندهها درد شدن
از دل بیشه ، غروب ، چهچه سار و قناری نمیاد
دیگه از شهر سرود تکسواری نمیاد...
دیگه مهتاب نمیاد ، کرم شبتاب نمیاد
شبا شب نیس دیگه ، یخدون غمه
عنکبوتای سیا شب تو هوا تار میتنه...
دلا از غصه سیاس...آخه پس خونهی خورشید کجاس؟...
قفله ؟ وازش میکنیم...قهره ؟ نازش می کنیم
میکشیم منت شو...می خریم همت شو...
مگه زوره؟... به خدا هیچکی به تاریکی شب تن نمیده
موش کورم که میگن دشمن نوره ، به تیغ تاریکی گردن نمیده...
دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمیشه
تو کتابم دیگه اونجور چیزا پیدا نمی شه...
" احمد شاملو "
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت